چه خبر؟

هیچی. میریم، میایم

این دیالوگ عوض نمیشه هیشوقت:))) خلاصه که هیچ خبری برای ثبت ندارم، میریم، میایم:)))

امروز عصر خوابیدم و ناراضی بودم. باید برای استراحت بعد از ظهرم به جای خواب یه چیز دیگه ابداع کنم.

تو راه رفت و برگشت به باشگاه هم آهنگ گوش ندادم که فکر کنم ولی فکرام جمع نمیشدن هی پخش میشدن. البته احساس ناامنی هم میکردم به خاطر اتفاق چند روز پیش. خلاصه که همون امنیت هم نداریم. توی راه یه دونه نون بربری، کبریت، تخم مرغ و کره بادوم زمینی گرفتم. فائزه زنگ زد و خوشحال بود که داره سبزی پاک میکنه. همیشه فائزه برام عجیب بوده. چه طوری میتونه اینقدر همیشه خوشحال و راضی حتی به نظر برسه؟ من اصلا نمیتونم همیشه این قدر دختر خوبه باشم. به نظرم حتی برای خودشم سخت باید باشه ولی شاید هم واقعا در حال تظاهر نیست و جدی اینقدر همه چیز به نظرش گودوعه؟ نمیدونم. با این که خواهرمه ولی زیاد حرف نمیزنیم حتی از وقتی که ازدواج کرده کمتر هم حرف میزنیم. نمیدونم شایدم من زیادی سخت گیرم توی همه چیز.

چمیدونم والا هیچکی که از دل کس دیگه خبر نداره


مشخصات

آخرین جستجو ها